اشعار امام زمان(عج) مرتبط با شب تاسوعا

عشقت ببين مرا به کجاها کشانده است
راهي براي نوکرت آقا نمانده است

مي ترسم عاقبت که بميرم نبينمت
ترس از اجل مرا سر جايم نشانده است

هر کس که ميرسد به من ، او طعنه ميزند
مي گويد او تو را ز در خويش رانده است

دق ميکنم ز دوري تو يابن فاطمه
جز تو کسي براي من آقا نمانده است

سيصد نفر که هيچ ، بگو ده نفر .... نشد
آيا کسي براي تو اي شاه مانده است ؟

آقا بيا به جان رقيه که دوري ات
جان مرا دگر به لب من رسانده است

تو گفته اي به روضه ي عباس ميروي
زهرا برات روضه ي عباس خوانده است

جواد ديندار

*******************


قسمتم نيست ببوسم قدمت را انگار
بر سر دوش بگيرم علمت را انگار
هر زمان غرق شدم در دل درياي گناه
ديدم از دور مي آيد کرمت را انگار

**

از داغ يار در سفرم اشک مي رود
تا آستانه ي جگرم اشک مي رود
باران گرفت و حال دو چشمم خراب شد
از ناودان پلک ترم اشک مي رود

***

تو زائر هر روز و شب کرببلايي
عمريست عزادار يل عهد و وفايي
مشک از غم دست و علم چشم ببارد
برگرد که تو منتقم آل عبايي

***

کي قرار تو و عمو باشد
مه و آيينه روبرو باشد
کف العباس حول حوش غروب
نرود يادتان ، بگو باشد ؟

محمد عظيمي

*******************

شبيه چشم شما چشم هاي تر دارد
كسي كه خاك حسينيه را به سر دارد

تو گريه كردي و شد سرخ چهره فهميدم
كه وقت روضه ي تو اشك هم جگر دارد

خدا به روي من و تو حساب وا كرده
كه گريه اي بكنيم و حساب بردارد

هواي امشبمان فرق ميكند انگار
نشسته مادري و دست بـر كمر دارد

حسين روز و شبم را گرفته مي دانم
برايِ عاشقي ام عقل درد سر دارد

فقط به تربتِ ارباب سجده مي چسبد
هميشه سجده ي ما مـزّه ي دگر دارد

مرا حواله نمودند خاك پا ببرم
هزار شكر كه اين خيمه رفتگر دارد

ميـان روضه نشستيم و عـاشقي مي گفت
بخوان دعاي فرج را دعا اثر دارد

كسي كه داغ برادر كشيده مي دانـد
كه روي قـوت زانوي او اثر دارد

چقدر روضه ي نا گفته در گلو داريم
بيا به مجلسمان روضه ي عمو داريم

حسن لطفي



موضوعات مرتبط: مناجات با امام زمان(ع)شب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) مرتبط با شب تاسوعا
[ 11 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب تاسوعا .حضرت عباس(ع)

مشک برداشت به دریا برود برگردد
پی یک جرعه تسلا برود برگردد

امر این بود که شمشیر حمایل نکند
با کمی صبر و مدارا برود برگردد

ذوالفقارش کمی آرام بگیرد به نیام
و عجل صبرکند تا برود برگردد

همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط
که علمدار مبادا برود برگردد

پشت یک سد هزاران نفره دریا بود
درخودش دیدکه تنها برود برگردد

هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا
نگذارندکه سقا برود برگردد

دختری فکر نمیکرد به دنبال عمو
با قدخم شده بابا برود برگردد

ساعتی بعد ؛ علی... آب... سه شعبه... بابا
مانده سوی حرم آیا برود ؟...برگردد ؟...

محمد علی کردی

*********************

روي پام چشمايه درياتو نكش
اينقدر روي زمين پاتو نكش
كاريِ كه شده پس گريه نكن
اينقدر به مشك چشماتو نكش

**

قطره قطره جمع شو دريا شو بريم
دوباره خوش قد و بالا شو بريم
به خدا بچه ها از تو راضي ان
همشون منتظرن پاشو بريم

**

وقتشه لرزشه پامو ببينن
كمره انگشت نمامو ببينن
نميخوام الآن برم به خيمه ها
نميخوام كه گريه هامو ببينن

**

صدامو تا نشنيدن يه كاري كن
گريمو تا نديدن يه كاري كن
صدايِ اسباشونو نميشنوي
دم خيمه رسيدن يه كاري كن

**

نزن اين نيزه ها رو با پا عقب
خودتو هي ميكشي چرا عقب
روي زين بودي كه تير خوردي حالا
از جلو درش بيارم يا عقب

علی اکبر لطيفيان


*********************

گفتی میان خیمه برایت دعا کنم
فکری برای ناله ی ادرک اخا کنم

حالا که می روی ، سخنی گو ، چگونه من
بعد از تو پاسداری از این خیمه ها کنم

برخیز و بین مرا به تمسخر گرفته اند
آخر چقدر پیش تو باید نوا کنم

با من مگو که جان برادر مرا مبر
اصلا نمیشود که تو را جا به جا کنم

دیگر عبا نمانده بچینم تو را در آن
دیگر جوان به خیمه نمانده صدا کنم

من هرچه زودتر به سوی خیمه می روم
تا گوشواره های دختر دلخسته وا کنم


 شاعر ?????


*********************

برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم

مرا هر آینه ذخرالحسین میخواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم

امان که مشک تهی آب روی من را ریخت
من از خجالت لبهای تشنه آب شدم

ابوتراب شدم تا به خاک افتادم
اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم

چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد
که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم

بجای دست بریده دو بال سهمم شد
پناه روسری و خیمه و حجاب شدم

دلم شکسته سرم را به حرمله دادند
که مزد ذبح علی کودک رباب شدم

امان ز شمر و امان نامه...حال هم که سرت...
خجل ز نسبت خود با بنی کلاب شدم...

محسن حنیفی


*********************

میرود از خیمه رهایش کنید
شعله ور اسفند برایش کنید

وای که جا دارد از این دم به بعد
حیدر کرار صدایش کنید

قامت او دید خدا امر کرد
قبله گه کرببلایش کنید

خواهر او گفت به اهل حرم
چشم زیاد است دعایش کنید

مالک قلب من و دیوانه هاست
هرچه سر اینجاست فدایش کنید

ساقی از این باده سبو می کشم
یک صدو ده مرتبه هو می کشم

صحبت این طره ی گیسو کنند
صید دو چشمان تو آهو کنند

اینهمه محراب چرا خم شدند
آمده تا سجده به ابرو کنند

گفت سه ساله به سرِ دوشِ تو
مثل عمو هست اگر رو کنند

تا که نیافتد زمین کائنات
تکیه بر این قوت بازو کنند

هیچ کسی سایه ی زینب که نیست
پای تو را پله ی بانو کنند

باده ی انگور ندانیم چیست
ما گره ی گور ندانیم چیست

رزم بیاموز در این کار زار
تا که در آری ز سپاهی دمار

چشم تو کافیست که حیران کند
تا چه رسد رقص کند ذوالفقار

میمنه را دوخته بر میسره
فرق ندارند یمین و یسار

یک طرفت ناله ی این المفر
یک طرفت لشگری و در فرار

نیست عجب ساقی لبها شدی
ریخته بر شانه ی تو آبشار

رفته حرم خواب ، تو پا در رکاب
نغمه ی لالایی طفل رباب

دید عطش روضه ی تو پا گرفت
چشم تو را گریه ی زهرا گرفت

خواست زند بوسه به دست تو آب
موج شد و دامن دریا گرفت

ای پدر مشک عمود آمد و
شد ترک و راه تماشا گرفت

دستِ تو اوفتاد زمین کف زدند
مادری از شیر علی را گرفت

بر سر تو ریخته و می برند
غارت و دعوا شد و بالا گرفت

فرق توو ابرویت از هم گسست
وای که یک تیر هم آنجا نشست

حسن لطفی

*********************

همه مهمان شده اند
مورها هم سر این سفره سلیمان شده اند

تازه از بس آقاست
ارمنی ها دو سه روزی است مسلمان شده اند

فاطمه خوشحال است
که مریدان ابالفضل فراوان شده اند

شب تاسوعایی
همه در روضه او دست به دامان شده اند

همۀ اهل حرم
مثل گیسوی ابالفضل پریشان شده اند

جعفر جنی گفت
در سپاهش همگی گوش به فرمان شده اند

نام عباس آمد
که سپاه عمر سعد هراسان آمد

پاسبان حرم است
هر چه ز حضرت عباس بگویی کم است

در مرام زینب
هر که در پای علمش گریه کند محترم است

مرزها می شکند
پس تفاوت نکند هر که عرب یا عجم است

کیست عباس علی
آنکه تا روز قیامت سر دوشش علم است

دستگیر همه است
گرچه در علقمه افتاده است و دستش قلم است

باد سر درگم شد
جادۀ گیسوی عباس پر از پیچ  و خم است

بشکنیدش اما
تیغ ابروی ابالفضل همیشه دو دم است

آنقدر که حتی
کمر تیغ علی پیش دو ابروش خم است

خشم او مهلک بود
مات و مبهوت وقار و غضبش مالک بود

به مصیبت افتاد
پیش زیبایی او ماه ز قیمت افتاد

تا ابالفضل آمد
لشکر کوفه تکان خورد و به زحمت افتاد

هر که آمد به جلو
از رجز خواندن سقا به فلاکت افتاد

تیغ او جای خودش
با نگاهش دو سه لشکر به هلاکت افتاد

گر چه دشمن می تاخت
جنگ را رزم ابالفضل عقب می انداخت

از حرم شیر گذشت
پس به کارش گره افتاد به تکبیر گذشت

آه تیر باران شد
او جوان آمده بود علقمه و پیر گذشت

ارباً اربا شده است
چقدر از تن او نیزه و شمشیر گذشت

با سه تا شعبۀ خود
از جلو آمد و از پشت سرش تیر گذشت

دور او حلقه زدند
آه جان کندن سقا چقدر دیر گذشت

جگرم تیر کشید
یا اخا گفتی و یک آن کمرم تیر کشید

شاه از پا افتاد
خبر آمد وسط علقمه سقا افتاد

کار در هم پیچید
چشم لشکر که بر آن قامت رعنا افتاد

آب رفته از تنش
چند عضو بدنش روی زمین جا افتاد

تیر در چشمش بود
مثل آن میخ که بر سینۀ زهرا افتاد

بی علمدار شدیم
علم افتاد زمین سخت گرفتار شدیم

لشکری کف می زد
اصلا انگار نه انگار عزادار شدیم

آه، سر غارت دارند
تازه انگار به این قوم بدهکار شدیم

زیر لب زینب گفت
بچه ها دربه در کوچه و بازار شدیم

روضه این شد آخر
رو گرفتند زنان حرم از یکدیگر

شاعر؟؟؟؟؟

*********************

آب آور را زدند
ناله ای پیچید در خیمه که لشگر را زدند

در میان نخل ها
دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

باز هم از پشت نخل
حرمله یک چشم،خولی یک چشم دیگر را زدند

خورد تا روی زمین
دید بر دیوار کوچه روی مادر را زدند

تا که کوتاهش کنند
تیغ ها از سمت پا بدجور پیکر را زدند

یک نفر مو را گرفت
یک تبر محکم به پایین آمد و سر را زدند

آستین شد موی سر
دزدهای قافله این بار معجر را زدند

روی تیغِ نیزه ها
ابتدا عباس را و بعد اصغر را زدند

چند باری افتاد
باز محکمتر به روی نیزه حنجر را زدند

بار دیگر سر نماند
وای از پهلو نوکِ نیزه برادر را زدند

خواهرش با پارچه
بست سر را تا نیافتد حیف خواهر را زدند

حسن لطفی



موضوعات مرتبط: شب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب تاسوعا حضرت عباس(ع)
[ 11 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب و روز تاسوعا

 

 چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

تیرِنامرد اگر مانع این مشک نبود ...
می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد

تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود
خواستم حفظ شود هیبت پرچم که نشد

سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد

گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام
لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد

هر دو دستم، سر و چشمم، به فدای سرِ تو
هر چه آمد به سرم نصف شما هم که نشد

بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

    

******************* 
      ماه من تو کجا و خاک کجا؟
      آسمان را سپرده ای به زمین
      خوب شد زینبم نبود و ندید
      با چه وضعی تو خورده ای به زمین
      **
      با زمین خوردنت من افتادم
      خواهرم بین خیمه ها افتاد
      یکی از دست های تو اینجاست
      بگو آن دیگری کجا افتاد؟
      **
      این همه سال منتظر بودم
      بشنوم یک برادر از آن لب
      گفتی اما چگونه ؟شکر ،ولی
      حسرتش ماند بر دل زینب
      **
      با چه رویی به خیمه برگردم
      چه بگویم جواب طفلان را
      تا برایت دعا کنند دیدم
      جمع کرده رباب طفلان را
      **
      با چه رویی حرم روم وقتی
      پیکرت را نمی برم عباس
      بعد تو وای بر دل زینب
      بعد تو وای بر حرم عباس
      **
      ترسم از غارت تو و خیمه ست
      این جماعت ز حرص لبریز اند
      نروم ، میروند سمت خیام
      بروم بر سر تو میریزند
      **
      غارتش را شروع کرده عدو
      آن که این مشک پاره را ببرد
      با چه وضعی غروب از خیمه
      معجر و گوشواره را ببرد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
      ***********************
       
        
      ای وای سایه ی سرم ازدست میرود
      پشت و پناه دخترم از دست میرود
      
      بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
      یک کوه دربرابرم از دست میرود
      
      او یک تنه تمام بنی هاشم من است
      با این حساب لشگرم از دست میرود
      
      دارم برای غارتم آماده میشوم
      ای وای من برادرم از دست میرود
      
      این ضربه ی عمود ، عمود مرا کشید
      از این به بعد این حرم از دست میرود
      
      نزدیک میشوند به خیمه نگاه کن
      دارد غرور خواهرم از دست میرود
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      ***********************

       
      بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد
      حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد
      میکشیدند رخش را هنری پیدا شد
      تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد
      
      از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد
      بیرق رایت العباس برافراشته شد
      
      فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را
      به خدا تا نفس صبح مناجاتش را
      ابر لطف است ببینید عنایاتش را
      کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را
      
      چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد
      خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد
      
      به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد
      زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد
      سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد
      باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد
      
      دشمن انداخته بین یلان شوری را
      یاد داده به همه رسم سلحشوری را
      
      رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد
      رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد
      خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد
      باز با گریه بر او گریه مادر آمد
      
      پیش گهواره نشسته است عروس زهرا
      دختری گفت که باباست ولی واویلا
      
      تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد
      تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد
      پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد
      تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد
      
      پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
      مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا
      
      چقدر پیکر تو پیکر تو  پر دارد
      بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد
      بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد
      آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد
      
      خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است
      وای بر من که گلویت به تکانی بند است
      
      من نبودم که تو را با زدندت می بردند
      رسمشان است به غارت بدنت می بردند
      نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند
      نه فقط خود زره پیروهنت می بردند
      
      رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند
      یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند
      
      تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد
      پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد
      چشم زینب با قد کمانی افتاد
      کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد
      
      کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند
      تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند
      
      حسن لطفی
       
      ***********************
       
      
      یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
      طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
      
      باید به استقبال آب و آبرویش رفت
      وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
      
      ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید
      اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
      
      شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
      وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
      
      دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم
      دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
      
      نذر عمو این گوشوارها ، النگوها
      باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد
      **
      حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
      حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
      
      دستان او را از سر زینب بُریدند
      حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
      
      عباس را از علقمه آقا نیاورده
      آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
      
      حتی زجسم  إرباً إربای علی اکبر
      جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد
      
      در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید
      هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد
      
      دارد لباسش را به غارت می برد این قوم
      حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد
      
      رحمان نوازنی
       
     ***********************
       
       
      آب ميخواهد چه كار؟ آب آورش را پس دهيد
      آي مردم ! زود عموي دخترش را پس دهيد
      
      دست هايش را چرا در زير پا انداختيد؟
      زودتر آن سايه بان خواهرش را پس دهيد
      
      لشگر ِ بي آبرو ، اين آبرو ريزي بس است
      مشك ، يعني آبروي مادرش را پس دهيد
      
      گم شده اعضاي او از ضربه ي سختِ عمود
      خاكهايِ علقمه چشم ترش را پس دهيد
      
      دستمالي بود تا سر را به هم نزديك كرد
      لااقل عمامه ي رويِ سرش را پس دهيد
      
      آن شبي كه ميدود در بين صحرا دخترش
      آبروداري كنيد و معجرش را پس دهيد
      
      آه ميبيند نگاهِ مادري در خيمه ها...
      كم پريشانش كنيد و اصغرش را پس دهيد
      
      علي اكبر لطيفيان
       
  ***********************

       
      آسمان پیش نگاه تر من می لرزد
      تو زمین می خوری و پیکر من می لرزد
      
      خبرت را به سوی خیمه هراسان بردند
      خیمه از حال دل مضطر من می لرزد
      
      دست من نیست کنار تو زمین می افتم
      زانویم از غم آب آور من می لرزد
      
      تیر در چشم تو چون خورد سپاهم آشفت
      صف مژگان تو نه لشکر من می لرزد
      
      چون عطش شعله کشد لرزه به تن می افتد
      بین گهواره علی اصغر من می لرزد
      
      بعد تو دست حرامی به حرم باز شده
      بی سبب نیست تن دختر من می لرزد
      
      دشمن از کشتن تو فکر جسارت کرده
      رفتی و بی تو دل خواهر من می لرزد
      
      برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور
       
   ***********************
       
       
      گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است
      نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
      
      قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
      بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
      
      داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
      بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
      
      دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
      تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
      
      نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
      چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
      
      پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
      که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
      
      علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ، بگو
      مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
      
      به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
      قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
      
      اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
      گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
      
      تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
      دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
      
      وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
      که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
      
      سعيد خرازي
       
      ***********************

       
       
      همین که نام بلندش کنار من پیچید
      میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
      
      شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
      ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
      
      قرار بود خرابش کند امان نامه
      چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
      
      همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
      خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
      
      دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
      همین که تیر به مشک نگار من پیچید
      
      سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش...
      صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
      
      سر عمود سرش را به هر طرف می برد
      ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید
      
      گه فرود که برگشت، علتش این بود
      رکاب اسب به پای سوار من پیچید
      
      کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
      صداش بیشتر از انتظار من پیچید
      
      شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
      قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید
      
      علی اکبر لطیفیان 
       
     ***********************
       
       
      پایش ستون خیمه ی هفت آسمان بوده است
      دستش همیشه دستگیر این و آن بوده است
      
      اطراف خیمه رد پاهایی از او مانده است
      چندین شبانه روز حتما پاسبان بوده است
      
      این رد پاها،  رد پای شخص عادی نیست
      این شخص معلوم است خیلی پهلوان بوده است
      
      هر جا که رفته رد پای کودکی هم هست
      این پهلوان پیداست خیلی مهربان بوده است
      
      اما نمیدانم چرا این آدم عاشق
      هر جا که او رفته است تیری در کمان بوده است
      
      هرگز موافق نیستم او تشنه هم بوده است
      این ساقی عطشان خودش آب روان بوده است
      
      اینکه چگونه مشک را از آب پر کرده است
      دیگر بماند؛  این خودش یک داستان بوده است
      
      از طرز آب ریخته بر رد پای او
      پیداست مشکش یک زمانی بر دهان بوده است
      
      یک مادری هم این طرف ها آمده حتما
      این مادر انگاری که خیلی هم جوان بوده است
      
      یک نامه ی کوفی میان دشت پیدا شد
      در متن نامه آمده او در امان بوده است
      
      نادر حسینی
       
      ***********************
       
      من آب را وقتی فراهم کرده بودم
      دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
      
      قبل از زمانی که بریزد آبرویم
       نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
      
      آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
       من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
      
      دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...
      حیوان صفتها را من آدم کرده بودم
      
      فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
      دنیای آنها را جهنم کرده بودم
      
      چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
      این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
      
      با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
      وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
      
      تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
      با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
      
      محسن مهدوی
       
     ***********************

       
       
      آب شرمنده ی لبت عباس
      تشنگی مُرد از خجالت تو
      مرد و مردانگی برای ابد
      رفت زیر بلیط غیرت تو
      **
       به ازاین باش با بَدان؛انگار
      باب حاجات بهتر از مایی
      جمله ام از حسادت است آقا
      بیشتر مال ارمنی هایی
      **
      آبرودار آسمان هایی
      مهربان ِعشیره ی احساس
      در شکوه مقامت آوردند :
      رَحِم الله عَمی العباس
      **
      عشق مدیون جان فشانی هات
      معرفت از ازل گرفتارت
      شیر ام البنین حلالت باد
      تا قیامت ادب بدهکارت
      **
      پدر مشک های دلواپس
      ساقی بی شراب و پیمانه
      دختری منتظر نشسته؛ بیا
      حُرمت قول های مردانه
      **
      کوری چشم حرمله برخیز
      یاعلی! شاه لشگرش پاشید
      غیرت الله! خواهرت زینب
      خاک غم روی معجرش پاشید
      **
      یا علی! شاه بی علمداراست
      چند متری شیب گودال است
      پای دشمن به خیمه ها وا شد
      این صداها؛ فغان خلخال است
      **
      من بمیرم که هرکس و ناکس
      روی تو تیغ می کشد عباس
      دست هایت چه نعمتی بودند
      چادری جیغ می کشد عباس
      
      وحید قاسمی
       
      ***********************
       
       
      خدا كند كه كسي تير اينچنين نخورد
      بدون دست به يك لشگرِ لعين نخورد
      
      سه شعبه تا كه رها شد نشستم و گفتم
      خدا كند كه به آن چشم ِ نازنين نخورد
      
      بدونِ دستْ كسي كه تنش پُر از تير است
      خدا كند ز بلندي فقط زمين نخورد
      
      كنار ِ پيكرت افتاده استخوانِ سرت
      خدا كند كه كسي گُرز ِ آهنين نخورد
      
      به رويِ دست زدم تا كه دادمت از دست
      بدونِ تو كه كسي آب بعد از اين نخورد
      
      رضا قربانی
       
      ***********************

       
       
      خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
      اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
      
      فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
      در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
      
      از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
      معلوم شد که باز دل مادرم شکست
      
      درد مرا فقط پدرم درک می کند
      دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست
      
      ساق عمود در سر تو گیر کرده است
      نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
      
      تو در میان علقمه از پا نشستی و
      در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
      
      وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
      دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
      
      آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
      گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
      
      وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
      هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
      
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: شب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب و روز تاسوعا مهدی وحیدی
[ 21 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(ع)

می برم نام تو را تا ببری نام مرا
پُرکن از جام لب خویش همه جام مرا

خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل
بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا

خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم
پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا

هرنفس بی تو شده مردن تدریجی من
رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا

اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست
به شهادت بنما ختم سر انجام مرا

نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم
شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا

دل من ظرف بلوریست پر از خون جگر
کنج میخانه مبین گریه آرام مرا

به خدا کرببلایی شدنم دست شماست
جان عباس فراموش مکن نام مرا

به پریشانی گیسوی سر ام بنین
دیگر امضا بنما برگه اعزام مرا

روضه خوان گفت حسین؛ بوی حرم شد احساس
وعده ما سحری پای ضریح عباس

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هاشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(ع)
[ 27 / 2 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم

         چند شعر از علی اکبر لطیفیان
          

      ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
      مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد

      مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
      تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

      دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
      بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

      گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
      صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

      بهترین کار تو این است که دستت نزنم
      دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

      شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که
      قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

      مادرم مادر تو، مادر تو مادر من
      گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد


  **************************** 


      پیش فرات این همه دریا چه می كند؟
      این مشك روی شانه ی سقا چه می كند؟

      مبهوت مانده بود خدای فرشته ها
      مهریه ی مدینه در اینجا چه می كند؟

      تنها به خاطر گُل روی سكینه است
      دریایی التماس به دریاچه می كند

      نزدیك كردمت به لبم تا كه بنگری
      روح بنفشه ای تو با ما چه می كند

      زخم عطش ضریح لبم را شكسته كرد
      حالا ببین كه با لب گل ها چه می كند؟
 

   **************************** 


      وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
      خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

      آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد
      بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
      به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند
      یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

      یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
      کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

      منم و داغ تو و این کمر بشکسته
      تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

      سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
      اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

      مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟
      اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

      مادرت آمده یا مادر من آمده است؟
      با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى؟

      تو و آن قدِّ رشیدى که پر از طوبى بود
      در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى


  ***************************


      ‏مشک بر دوش به دریا آمد
      همه گفتند که موسی آمد

      ‏نفس آخر ماهی­ها بود
      ناگهان بوی مسیحا آمد

      ‏از سر و روی فرات، آهسته
      موج می ریخت که سقا آمد

      ‏او قسم خورده که سقا باشد
      آن زمانی که به دنیا آمد

      ‏دست بر زیر سر آب نبرد
      علقمه بود که بالا آمد

      ‏از کمین گذر نخلستان
      با خبر بود که تنها آمد

      ‏کاش آن تیر نمی آمد، حیف
      از بد حادثه اما آمد

      ‏انکسار از همه جا می بارید
      از حرم، شاه حرم تا آمد

      ‏داشت آمادۀ هجرت می شد
      که در این فاصله زهرا آمد

      از دل علقمه زیبا می رفت
      ‏مثل آن لحظه که زیبا آمد
   

   ****************************


      رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
      هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

      پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه!
      یک جبل الرّحمه از برابر من رفت

      نیست کمر درد من به خاطر اکبر
      دردم از این است که برادر من رفت

      گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم
      عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

      بس که بلند است هلهله به گمانم
      کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

      زود زمین خوردن من علتش این است
      تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

      چشم قشنگ تو سه شعبۀ مسموم
      وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

      خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت
      وای ابوالفضل رفت... معجر من رفت

      گفت مرا هم ببر به علقمه گفتم :
      زودتر از رفتن تو مادر من رفت

      رفتی و با رفتن تو دست حرامی
      تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

      طفل رضیع مرا رباب کفن کرد
      فکر کنم دیدۀ آب آور من رفت

      جان حسین روی نیزه باش مراقب
      دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت


  ***************************


      خبر پیچید سقا بهم پیچید
      کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

      قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد
      همین جا بود عاشورا بهم پیچید

      سرش از سر بلندی بود، بالا بود
      عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید

      نه، این مال زمین افتادن او نیست
      دو چشمانش همان بالا به هم پیچید

      تمام اتفاقاتی که انجامید
      همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید

      هزاران چشم خیره، خیره تر می شد
      بساط دختر زهرا به هم پیچید

      و نا گه دختری داد زد گفت بابا...
      بیا که معجر زن ها بهم پیچید ...


  ****************************

      آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
      مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی

      حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی
      ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی

      این تیر با نگاه نظر می زند تو را
      حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟!

      می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
      کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی

      تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
      ور نه در این مزار کمت جا نمی شدی

      پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
      تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
     

   ****************************

      ای بزرگ خاندان آب ها
      آشنای مهربان آب ها

      در مقام شامخ سقائیت
      بند می آید زبان آب ها

      با تماشای لب دریائیت
      آب افتاده دهان آب ها

      مثل دریایی ولیكن می دهی
      مشك خشكی را نشان آب ها

      زیر بار تیر های مشك تو
      خورد گردید استخوان آب ها

      بعد لب های تبسم ریز تو
      گریه افتاده به جان آب ها

      از وداع تو حكایت می كند
      دست های پر تكان آب ها

      گریه ی امروز مال چشم تو
      گری یه فردا از آنِ آب ها

      راستی بی تو چه رنگی می شود؟
      شعرهای شاعران آب ها...

     
  ****************************
 

      این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت
      اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

      گفته خدا دو بال برایت بیاورند
      در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

      اثبات شد به من که تو سقای عالمی
      بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

      طفلان از این که مشک به دست تو داده اند
      شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

      گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
      این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

      وقت نزول این بدن نا مرتّبت
      مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

      معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
      بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

      اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
      این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

 



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم


رضا رسول زاده

گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است
دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است
در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

آری ادبش را او از، ام بنین دارد
صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

از قامت او پیدا، روی پدرش باشد
هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد
خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس
مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس
لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس
محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

تا دست جدای او در، حشر عیان گردد
هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی
بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی
بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم
سر بر در میخانه، از عشق تو می كوبم

 

****************************


علیرضا قزوه

محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست

محرّم آمد و خم­خانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست

حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست

حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست

(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟ )

چو ذوالفقار علی چرخ می زند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟

ز خیمه گاه می‌ آید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!

چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!

بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست

نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که برد شمر، سوی خنجر، دست

به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست

به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!

نمی توانم بر روی عشق، بندم چشم
نمی توانم بردارم از برادر ، دست

تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست

به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!

به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست

تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست

قنوت، پر زدن دست­های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست!

مگر تو دست بگیری که دست­گیر تویی
به آستان شفاعت نمی رسد هر دست!

اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست

حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر ، دست!


****************************

محمود ژولیده

ز سجایای تو انگار به ما هم دادند
یعنی ای ماه ز مهر تو بما غم دادند

ادب ماه بنازم که به ما نور دهد
این همه عشق، نگویید بما کم دادند

ای لب لعل تو نازم که به خشکی دریاست
شکر لِلَّه به ما هم کمی از یم دادند

ز وفاداری تو علقمه شد عالمگیر
یعنی از مکتب تو نور به عالم دادند

مادرت ام بنین درس ادب داد تو را
این تو بودی که از این درس دمادم دادند

ذکر غم های حسین از لب تو چون برخواست
قبل هر چیز به یمن تو بما هم دادند

در تماشای تو دلداده تر از زینب کیست؟
این حسین است که بی تو، به قدش خَم دادند

هرکه مست تو شود کار مسیحا بکند
گویی از جام تو بر عیسی مریم دادند

راستی واسطۀ نام کلیم الله کیست؟
می ساقیست به موسی که چنین دم دادند

سجده دانید ملائک به چه کردند همه ؟
سیری از نور ابالفضل به آدم دادند

باید از راه بصیرت به تو آقا برسیم
چون به لطف تو به ما اذن محرم دادند

به علمداری و دینداری این آقا بود
که بما بی خبران هیئت و پرچم دادند

به فداکاری آقام ابالفضل قسم
مثل عباس بما خط مقدم دادند

یاری رهبرمان رمز مسلمانی ماست
عَلَم قافله را دست معظم دادند



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم

حجت الاسلام رضا جعفری

داری به یک فرات بدل می کنی مرا
مضمون صد شریعه غزل می کنی مرا

من عمق بی کسی تو را درک می کنم
وقتی شبیه مشک بغل می کنی مرا

پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
در ظرف چند ثانیه حل می کنی مرا

اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
داری در این مدار، زحل می کنی مرا

صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
مهمان دو پیاله عسل می کنی مرا؟


******************************


وحید قاسمی

امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد
میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

دو دست زخمی او ماند و طعنه ی تکبیر
به یــاد مــنــزلت آیــه ی غــدیر افــتــاد

چقدر شِدت ضرب عمود سنگین بود!
دوبــاره چند تــرک بر دل کویــر افتاد

نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:
ببخش‎‏ْ، مشک حرم بین این مسیر افتاد

چگونـه پیکـر او را بـه خـیـمه هـا ببرد؟
حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد


******************************


مهدی رحیمی
 
بین شك كردگان اگر انداخت
چهره در چهره ی قمر انداخت

سلسله كوهِ هاشمی شد چون
دست در بازوی پدر انداخت

زلف را ریخت روی شانه ی باد
باد را بین دردِ سر انداخت

اكثر دشمنان خود را او
نه كه با تیغ، با نظر انداخت

از كمانی كه داشت از دستش
مژه اش تیر بیشتر انداخت

یكی از ترس او سپر برداشت
یكی از هیبتش سپر انداخت

آمد عباس نصف لشگر را
از تكاپو همین خبر انداخت

ظهر فهمید طعم مُردن را
هر كسی را كه در سحر انداخت

شیر را كرد شیرِ در كاسه
تا بنوشد در او شكر انداخت


******************************

محمود ژولیده‌

ای‌ كه‌ غم‌ تو داده‌ بروز انكسار من‌
برخیز و خود ببین‌، دل‌ بی‌ غمگسار من‌

برخیز و خود، شكستگی‌ قامتم‌ ببین
‌ زیر سؤال‌ رفته‌ همه‌ اقتدار من‌

ای‌ پاسبان‌ و پشت‌ و پناه‌ خیام‌ من‌
 بی‌ تو شكست‌، شیشۀ‌ صبر و قرار من‌

صاحب‌ لوای‌ لشكرم‌، ای‌ صاحب‌ رجز!
خیز و به‌ اهتزار درآور، شعار من‌

چشم‌ خمار، باز كن‌ ای‌ ساقی‌ خموش‌!
 باشد سبوی‌ مشك‌ تهی‌، آشكار من‌

ای‌ باب‌ حاجتم‌، به‌ توأم‌ حاجتی‌ بود
تنها بده‌، جواب‌ لب‌ شیر خوار من‌

جانا، گمان‌ مبر كه‌ تو افتاده‌ای‌ ز پا
زیرا كه‌ تا به‌ حشر، تویی‌ تك‌ سوار من‌

بعد تو دست ها به‌ جسارت‌ چو وا شود
 زینب‌ به‌ تازیانه‌ رود از دیار من‌

خوش‌، بوی‌ یاس‌ مقتل‌ عباس‌ می‌دهد
 مادر بیا دمی‌ بنشین‌ در كنار من‌

ای‌ یادگار حیدر كرار، بعد تو
 نام‌ تو در جهان‌ بشود یادگار من‌

غمگین‌تر از شهادت‌ تو نیست‌ مشكلی‌
 بعد از تو هیچ‌ كس‌ نشود پاسدار من‌


******************************


علی زمانیان

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی
دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو
بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست


******************************


جواد حیدری

ای ساغر دل شکسته عباس
در حسرت آب خسته عباس

عباس فدای غیرت تو
مات است فلک ز همت تو

ای آیینۀ ظهور حیدر
در چهرۀ توست نور حیدر

رفتی و مرا ز پا نشاندی
داغت به دل حرم نشاندی

تا چشم تو را دریده دیدم
در آن رخ یک شهیده دیدم

ابروی شکسته ات عجیب است
بعد تو برادرت غریب است

مانده نگه تو با اشاره
عباس به سوی مشک پاره

طفلی که به گاهواره باشد
بعد از تو گلوش پاره باشد

آغاز شود دگر جسارت
شد روزیِ زینبم اسارت

ممنون تو ای برادرم من!
جسم تو حرم نمی برم من


******************************


حجت الاسلام رضا جعفری

حساب می کنم امشب مساحت حرمت را
کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را

کتاب عمر تو را با چه مایه ای بنویسم
کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را

شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم
کجا گذاشته ام مشک و شانه و علمت را

تو با چه زوایه هایی گذشتی از بغل آب
چگونه وفق دهم نغمه های زیر و بمت را

چگونه شد که تو بی آب آمدی ز شریعه
ندیده ام که یک بار بشکنی قسمت را

و بند می زند آن جا زنی که قبر ندارد
به دست های کبودش شکستهٔ علمت را


******************************


حبیب نیازی

ای از همه بریده بریده بریده تر
بنگر به پای تو نفس من بریده تر

از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین
از تو دو دیده خونی و از من دو دیده تر

بالای پیکر پسرم خم شدم ولی
پائین جسم تو شده ام قد خمیده تر

من با امیدِ دیدنِ رویت دویده ام
اما عمود زن به سراغت دویده تر

داری برای مشكِ حرم ضجّه می زنی
مشكت دریده، بین دو ابرو دریده تر

رنگِ تمام منتظرانت پریده است
اما رباب از همه رنگش پریده تر


******************************


علی انسانی

مَپسَند ای امید من و میر لشگرم
دونان کشند بانگ شعف در برابرم

پشتم شکست و رشته امید من گسست
هرگز چنین شکست نمی بود باورم

گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست
بین اشک دیده گان من ای آب آورم

سقایی تو گشته مُحول به چشم من
مشکی ز اشک دارم و در خیمه می برم

از من صدای گریه به گوش حرم رسید
آگه شدند داغ، چه آورده بر سرم

روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن
نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم

خواندی مرا برادر و، دانستم از جنان
پیش از من آمده به سراغ تو مادرم

گفتی تن تو را نبرم سوی خیمه ها
اما، تنی نمانده ز تو پاره پیکرم


******************************


علی اکبر لطیفیان

پیش فرات این همه دریا چه می کند؟
این مشک روی شانۀ سقّا چه می کند؟

تنها به خاطر گل روی سکینه است
دریای التماس به دریا چه می کند

مبهوت مانده بود "خدای فرشته‌ها
مهریۀ مدینه در این جا چه می کند؟"

نزدیک کردمت به لبم تا که بنگری
روح بنفشه‌ایِ تو با ما چه می کند

زخم عطش ضریح لبم را شکسته کرد
حالا ببین که با لب گل ها چه می کند؟

حالا میا به خیمه ببینم که هر دومان
با موج هات فاطمه فردا چه می کند؟

در این طرف صدای پریشان دختری
بابا عمویم آن طرفِ ما چه می کند؟


******************************


محمود ژولیده

تیر می آمد ز هر سو چون بر این اعضای من
پای می کوبید آن سو لشگر اعدای من

مست بودم، دست دادم، بال بگرفتم ز عرش
در جنان بالاتر از هر کشته باشد جای من

چشم رفت و دست رفت و مشک رفت و آب ریخت
فرق بشکست و علم افتاد از بالای من

روی گلگون، دل شکسته، با سر افتادم زمین
غصه ای در دل نباشد جز غم مولای من

آن چه من دیدم خدا داند نمی داند کسی
غیر بانویی که آمد لحظه ی غم های من

بانویی پهلو شکسته، دست روی پهلویش
چهره نیلی، قد خمیده ناله دار ای وای من!

او مرا فرزند خود خواند و من از شوق این زمان
یا اخا خواندم امامم را که شد امضای من


******************************


مهدی نظری

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد
قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد
از شرم  روی مادرِ اصغر زمین خورد

هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی
با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

افتاد پای فاطمه از روی مرکب
انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

افتادن بی دست بد دردیست والله
لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

بر غیرتش برخورد زینب را ببیند
از فکر این طفلانِ بی معجر زمین خورد

وقتی زمین افتاد آن جا خوب فهمید
که حضرت زهرا چگونه بر زمین خورد

وقتی علمدارِ حرم از اسب افتاد
دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس
هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

چون قصۀ دستان او فهمید مادر
می گفت که چشمش زدند آخر زمین خورد


******************************


حسن لطفی
 
این که بر سینۀ خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینۀ تو بردارد

تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند
وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد

می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی
کمی آرام که در پای تو مادر دارد...

...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد

ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد

چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

چار كنجِ علم و بیرق و مشك و دستت
وسعتی است كه این صحن مطهر دارد


******************************


سیدحسن رستگار

نگاه علقمه خندید و در سجود افتاد
 همین که سایۀ سروش به روی رود افتاد

قدم به آب که زد موج موج طوفان شد
 عروس آب به پای مهِ وجود افتاد

عطش ز رنگ نگاه و لبش نمایان بود
 به یاد یار غریبی که تشنه بود افتاد

دو دست پر شده از آب را ز هم وا کرد
 بلور آب ز دستی که می گشود افتاد

لبان خشک به «الله اکبر»ی تر کرد
 ادب چشید زبانش که در شهود افتاد

به دست مشک و به دل شوق آب آوردن
 ولی چه حیف، که مشکش در آن حدود افتاد

چه صحنه ها که ندیدند نهر و نخلستان
 دو دست خیس علمدار را که زود افتاد

کمی جلوتر از آن تیر و چشم شهلایش
 و ضربه ای به سرش خورد تا که خُود افتاد

طنین نالۀ «ادرک اخا»ش جاری شد
 دگر به خیمه نیامد عمو، عمود افتاد


******************************


سیدحبیب حبیب پور

الهی آسمان، بی ماه گردد
زمین در حسرت و در آه گردد
الهی آن که زد بر سر عمودت
اسیر محنت جان کاه گردد

***
تنت چون آسمان، زخمت ستاره
تو عطشان، مشک آبت پاره پاره
بنفسی انت یا عباس، عباس
برادر جان ! امیرم شو دوباره

***
من و بی تو در این دنیا چه سخت است!
به خاک این قامت رعنا چه سخت است!
الهی هیچ کس چون من نبیند
که مرگ تشنه لب سقا چه سخت است!


******************************


صادق رحمانی

کاش می گشتم فدای دست تو
تا نمی دیدم عزای دست تو

خیمه های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو

از درخت سبزِ باغ ِ مصطفی
تا فتاده شاخه های دست تو

اشک می ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم فزای دست تو

یک چمن گل های سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو

در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟


******************************


محسن عرب خالقی

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آب های بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد

بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد


******************************


محمد سهرابی

کعبه عشق نگر دور و برش دعوا شد
استلامش چه شلوغ است سرش دعوا شد

گوئیا مملکت وی به نگاهش بسته
در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد

آسمان را همه خواهند به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمرش دعوا شد

قبر خورشید ندیدند که سوزانندش
چون پدر نیست به نعش پسرش دعوا شد

بر سر نیزه نشد بند... ولی علت چیست؟
علت این است بهم ریخت، سرش دعوا شد


******************************


جواد حیدری

نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند

او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند

هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند

دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند

" خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند"

مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند

دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند

پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند

سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند


******************************


سید حبیب نظاری

من و یک درد، یک اندوه رایج
و بیم روز اعلام نتایج
بدون دست‌های مهربانت
چه خواهم کرد، یا باب‌الحوائج؟

***
رها مانده است بر شن‌ها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دست‌هایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟

 

******************************


محمد جواد غفورزاده


هر دل كه به عشق، پای بندش كردند
با مِهر حسین، ارجمندش كردند

بر پای علمدار، چو بر خاك افتاد
با نام " ابوالفضل " بلندش كردند


******************************

ژولیده نیشابوری

منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من
بود ام البنین مام و، على باب کرام من

من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى
لبالب از مى حب حسینى گشته جام من

من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من

من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهى که بگریزد ز دام من

من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا
سر دو نان، چو گویى، نرم گردد زیر گام من

بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خیام من

غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خوارى
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نکردم بى وفایى با حسین، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زین فداکارى مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من

نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز
نماید پیروى کردار هر کس بر مرام من

رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بى پایان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من


******************************

محمود ژولیده

آمدم‌ با چه‌ شتابی‌ ز حرم‌ در بر تو
با امیدی‌ كه‌ ببینم‌ رخ‌ جان‌ پرور تو

سر و مشك‌ و علم‌ و دست‌ تو از هم‌ چو گسست‌
دشمنم‌ گفت‌ كه‌: پاشید ز هم‌ لشگر تو

نیست‌ تقصیر فرات‌ این‌ همه‌ شرمندگی‌ات‌
خشك‌ شد دیده‌اش‌ از ریختن‌ ساغر تو

گر كه‌ از شرم‌ سر از سجده‌ نیاری‌ بالا
پس‌ چسان‌ تیر بر آرم‌ ز نگاه‌ تر تو

از غم‌ مشك‌ ز بس‌ دیدۀ‌ تو خونبار است‌
ریخته‌ خون چو نقابی‌ به‌ رخ‌ انور تو

بیش‌ از این‌ تا كه‌ تو احساس‌ به‌ غربت‌ نكنی‌
مادرم‌ فاطمه‌ آمد عوض‌ مادر تو

شده‌ مجموعه‌ای‌ از خاطره‌ پا تا به‌ سرت‌
یاد حیدر كنم‌ از زخم‌ عمیق‌ سر تو

كمرم‌ راست‌ نگردد ز چنین‌ خم‌ شدنت
‌ با چه‌ رویی‌ ببرم‌ سوی‌ حرم‌ پیكر تو

روضه‌ خوانان‌ عطش‌ از عطشم‌ دم‌ نزنند
كه‌ دهند، شرح‌ لب‌ و دیدۀ خشك‌ و تر تو


******************************


قاسم نعمتی

تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم

من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی
بوسیدن دستان تو  شد افتخارم

سلطانی ام در کربلا از توست عباس
در سایه ی قد تو، صاحب اقتدارم

تنها تویی که سه حرم داری در عالم
دست جدایت را به چشمانم گذارم

تا که صدا کردی برادر یاری ام کن
بند دلم را پاره کردی ای نگارم

هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا
گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم

بوی مدینه می دهد خون لبانت
حس می کنم مادر نشسته در کنارم

شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن
آشفته در هم گیسوانت ای بهارم

بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن
جان خودت صاحب علم دلشوره دارم

ترسم شود زینب اسیر بی حیایی
در فکر آن طفلان در حال فرارم


******************************


علی انسانی

ای علمدار سپه، کو عَلمَت
علم و دست ز پیکر قلمت

داغت ای ماه هلالم کرده ست
الف قدّ تو دالم کرده ست

تو به خون خفته کنون در بر من
داده پیغام چنین دختر من

گر نشد آب میسّر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد

حال خواهم به حرم برگردم
گر به آن طفل برابر گردم

خود بگو من چه بگویم به جواب
گر ببیند نه عمو هست نه آب


******************************


سعید حدادیان

حرف دلِ آب را کجا می زد مشک
سر تا سر کربلا صدا می زد مشک

تیری آمد به قلب عباس نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک


******************************


حجت الاسلام رضا جعفری

وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری

وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری

تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط، دستی اگر در بیاوری

تو از نوادگان مسیحی،‌ بعید نیست
از خاک، ‌مشک تازه و تر در بیاوری

در این کویرِ خار، گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری

لب می زنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

 



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم (تاسوعا) – روضه حضرت عباس(ع)

     
      این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت
      اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
      
      گفته خدا دو بال برایت بیاورند
      در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
      
      اثبات شد به من که تو سقای عالمی
      بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
      
      طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
      شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت
      
      گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
      این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
      
      وقت نزول این بدن نا مرتّبت
      مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
      
      معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
      بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
      
      اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
      این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      

      
      همه حیثیت عالم و آدم با توست
      در فرات نفسم گام بزن دم با توست
      
      من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
      ماه من شورش شبهای محرم با توست
      
      دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند
      غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
      
      با حضورت حرم آل علی آرام است
      تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
      
      علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
      وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست
      
      خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین
      قد بر افراشتن این کمر خم با توست
      
      علیرضا لک
      
      *****************
      

      
      وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
      خوش به حال لب اصغر كه تو سقا شده‏اى
      
      آب از هيبت عباسى تو مى‏لرزد
      بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
      
      به سجود آمده‏اى يا كه عمودت زده‏اند
      يا خجالت زده‏اى وه كه چه زيبا شده‏اى
      
      يا اخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت
      كمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى
      
      منم و داغ تو و اين كمر بشكسته
      توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى
      
      سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى
      كمى هم فكر خودت باش ببين تا شده‏اى
      
      مانده‏ام با تن پاشيده‏ات آخر چه كنم؟
      اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى
      
      مادرت آمده يا مادر من آمده است
      با چنين حال به پاى چه كسى پا شده‏اى
      
      تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود
      در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شده‏اى
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      

      
      تیغ بین دو ابروش به هم برگشته
      آنکه ابروش چنان تیغ دو دم بر گشته
      
      بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
      پیش بالاش بلندای علم برگشته
      
      رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟
      یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
      
      خوب دقت کن از طرز قدم ها پیداست
      که به کرات سرش سمت حرم برگشته
      
      چقدر تیر که تا سینه ی او آمده و
      دختری خورده به عباس قسم برگشته
      
      ار سر یوسف تا آخر قرآن تنش
      آیه ی کوتاه دست قلم برگشته
      
      تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش
      آنکه ابروش چنان تیغ دودم برگشته
      
      مهدی رحیمی
      
      ******************
      

      
      بیا به علقمه دریاب تکسوارت را
      به خاک بنگر علمدار کارزارت را
      
      تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین
      مگیر از من بی دست این جسارت را
      
      مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا
      به امر مادرتان گفتم آن عبارت را
      
      بگیر لالة چشمم که خوب بنگرمت
      بده دوباره به من فرصت زیارت را
      
      خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه
      چگونه بنگرم اطفال بیقرارت را
      
      سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من
      به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را
      
      صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم
      یقین به خنده کشیدند انکسارت را
      
      سریع تر برو که این نگاه های حریص
      شروع کرده به سمت خیام غارت را
      
      محمد بیابانی
      
      *******************
      

      
      گفتند ماهي‌ها که آب آورده‌اي سقا
      نوشيدم و ديدم شراب آورده‌اي سقا
      
      پيچيده ابرو!  در افق عطر تو پيچيده
      گل کرده‌اي در خون، گلاب آورده‌اي سقا
      
      رفتي بپرسي: آخرين پيمان عاشق چيست؟
      پيداست از چشمت جواب آورده‌اي سقا
      
      روشن‌تري از هر شبِ ديگر، مگر اينبار
      از برکه‌ي مهتاب آب آورده‌اي سقا؟
      
      يک آه از تار دلت، از ناله‌ي ني‌ها
      تا پرده‌ي اشک رباب آورده‌اي سقا
      
      چون ماه در منظومه‌ي آغوش خورشيدي
      ماهي که داغ آفتاب آورده‌اي سقا
      
      خون مي‌رود، ... اما بيا يک گام اين‌سوتر
      حالا که تا اين بيت تاب آورده‌اي سقا
      
      يک شوره‌زار شعر مي‌بيني و ديگر هيچ
      آبي براي اين سراب آورده‌اي سقا؟
      
      قاسم صرافان
      
      *****************
      

      از خواهش لبهاي او بي تاب شد آب
      از شرم آن چشمان آبي آب شد آب
      
      وقتي که خم شد نخل‌ها يکباره ديدند
      لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب
      
      آنقدر بر بانوي دريا سجده مي‌کرد
      تا در قنوت آخرش محراب شد آب
      
      زيباترين طرح خدا بر پرده‌ها رفت
      وقتي ميان دستهايش قاب شد آب
      
      يک لحظه با او بود اما تا هميشه
      از چشمهاي تشنه‌اش سيراب شد آب
      
      آن تيرها، شمشيرها باريد و باريد
      توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب
      
      تير آمد و ... از حسرت مشکي که مي‌مرد
      مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب
      
      قاسم صرافان
      
      *******************
      

      
      عاقبت دست رسای تو جدا خواهد شد
      عاقبت ماه جمال تو دو تا خواهد شد
      
      تیر ها زائر چشمان سیاهت گردند
      چشمت آیینه تمثال خدا خواهد شد
      
      بعد تو یک حرم و لشکری از نامردان
      غیرت الله چه گویم؟ که چه ها خواهد شد
      
      نفس سوخته مشک پر آبت گوید
      العطش زمزمه اهل سما خواهد شد
      
      جسم پر خون در علقمه و بین حرم
      هیبت روضه العباس به پا خواهد شد
      
      بی عمو خیمه و بی آب شود مشک عمو
      شادی خیمه مبدل به عزا خواهد شد
      
      لشگری هلهله فتح به پا خواهد کرد
      دختری بین حرم نوحه سرا خواهد شد
      
      بی علمدار علم دست یتیمان افتد
      گیسوی سوخته در باد رها خواهد شد
      
      علقمه قبله حاجات خلائق گردد
      نام تو آیه ایثار و وفا خواهد شد
      
      سید محمد میر هاشمی
      
      ******************
      

      
      ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
      مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
      
      مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
      تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
      
      دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
      بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
      
      گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
      صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
      
      بهترین کار تو این است که دستت نزنم
      دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
      
      شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه
      قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
      
      مادرم مادر تو - مادر تو  مادر من
      گریه ی مادر من - مادر تو می ریزد
      
           علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      

      
      رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
      هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
      
      پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !
      یک جبل الرحمه از برابر من رفت
      
      نیست کمر درد من به خاطر اکبر
      دردم از این است که برادر من رفت
      
      گفتم ابولفضل هست غصه ندارم
      عیب ندارد اگر که اکبر من رفت
      
      بسکه بلند است هلهله به گمانم
      کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت
      
      زود زمین خوردن من علتش این است
      تیر به بال تو خورد و در پر من رفت
      
      چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم
      وای چه ها بر تو ای برادر من رفت
      
      گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :
      زودتر از رفتن تو مادر من رفت
      
      رفتی با رفتن تو دست حرامی
      تا بغل گوشواره ی دختر من رفت
      
      طفل رضیع مرا رباب کفن کرد
      فکر کنم دیده آب آور من رفت
      
      جان حسین - روی نیزه باش مراقب
      دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ******************
      

      
      این که بر سینه خود داغ برادر دارد
      نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
      
      تیر ها با همه قامت به تنت جا شده اند
      وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
      
      می کشی پا به زمین و کمرم می شکنی
      کمی آرام که در پای تو مادر دارد....
      
      ....میکشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
      ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟
      
      ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
      آخر این خیمه آتش زده دختر دارد
      
      چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود
      بین دو ابروی تو سخت است ترک بردارد
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      
 
      
      تمام غصه ام این است , پشت پا بخوری
       تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
      
       خـدا کند که به فرقـم نـظر نـینـدازی
       هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری!
      
       عـزیز فـاطـمه مـدیون زیـنبت کـــردم
       اگر  که ثانیه ای غصـه ي  مـرا بخـوری
      
       شبیه من جگرت آب می شود وقتی
       به زیر تیغ وسنان حرص خیمه را بخوری
      
       خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
       قـرار نیست که از آب کـربلا بـخـوری!
      
             وحید قاسمی
      
      *******************
 
      
      آبی نبود اگر که تو سقا نمی شدی
      مشکی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
      
      از سمت خانواده زهرا به سمت ما
      فیضی نبود اگر که تو آقا نمی شدی
      
      حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
      ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
      
      این تیر با نگاش نظر می زند تو را
      حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی
      
      می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
      کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی
      
      تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
      ورنه در این مزار کمت جا نمی شدی
      
      پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
      تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
      
       علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم (تاسوعا) – روضه حضرت عباس(ع)
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم (تاسوعا) – روضه حضرت عباس(ع)

       
      از شط خبر رسیده که سقا نیامده
      ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده
      
      هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو
      تا این زمان هنوز به دنیا نیامده
      
      تیر سه شعبه ای و عمودی و نیزه ای
      با خود ببر که حرمله تنها نیامده
      
      من بی حسین فاطمه آبی نمی خورم
      این کارها به بچه ی زهرا نیامده
      
      ای آب اگر رقیه سراغ مرا گرفت
      حتماً به او بگو که به اینجا نیامده
      
      حتما به او بگو که به این نام واین نشان
      شخصی برای آب به دریا نیامده
      
      اصلاً بیا و پیشقدم شو خودت برو
      برو به سمت خیمه ی او تا نیامده
      
      ای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست
      حال شما هنوز سر جا نیامده
      
      بدرود بچه های عطش، بچه های عشق
      یک مشک از آب علقمه به ما نیامده
      
      نادر حسینی
      
       ********************

      
      گر جگر خشک شود خشکی لبها ؛ حتمی است
      رفتن ناله ي لب تشنه به بالا حتمی است
      
      آب اگر یافت نشد مرگ رباب بی شیر
      بر سر درس جگر سوز الف با حتمی است
      
      قطره ای آب اگر نذر سر او بکُنند
      بر علی اصغر مان معجز عيسا حتمی است
      
      بدن غیرت اگر که عرق سرد کُند
      خیس تب هم بشود ؛ ذُق ذق رگها حتمی است
      
      دختر شاه بخواهد؛ احدی مانع نیست
      طلب آب کُند ؛‌ حل معمّا حتمی است
      
      العطش بازاگر بر جگری لطمه زند
      مشک اگر پُر نشود؛ مُردن سقا حتمی است
      
      آب اگر موج زند بازهم ایمان داریم
      اینکه او لب نزده بر لب دریا حتمی است
      
      بی کلاه خود اگر بر سر او گُرز زنند
      از روی اسب؛ زمین خوردن آقا حتمی است
      
      ناله ابنی العباس زنی ثابت کرد
      اینکه او شد؛ پسر حضرت زهرا حتمی است
      
      تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد
      تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی است
      
      دست دادی و به تو بال بهشتی دادند
      لفظ طیّار تو در جنّت الاعلی حتمی است
      
      گر روی خاک بلا پا بکشی آقا جان
      برحسین ابن علی خنده اعدا حتمی است
      
      اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
      تکّه تکّه شدن این قد رعنا حتمی است
      
      عدّه ای نیزه سر دست بلند کردند
      روی نی ؛‌ با کمک پارچه بندت کردند
      
      سعيد توفيقي
      
      ******************
      

      
      اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد
      هوای دخترکی را ولی عمو دارد
      
      دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند
      که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد
      
      عمود خیمه ی من بعد رفتنم بکشید
      وداع آخر سقا چقدر بو دارد
      
      به شط رسید من از دور دست می بینم
      نشسته است و با آب گفتگو دارد
      
      که آب ساقی عطشان خیمه ها هستم
      به غیر آب مگر ساقی آرزو دارد
      
      همینکه مشک پر از آب شد خدا را شکر
      از این به بعد خدا هم هوای او دارد
      
      خلاصه اینکه به سمت حرم به راه افتاد
      اگر چه نیم نگاهی به چار سو دارد
      
      من از عبارت نخل و درخت می ترسم
      ز پشت آن کسی انگار قصد او دارد
      
      و دختری که به یک خیمه تکیه دارد هم
      تمام حادثه را تلخ مو به مو دارد
      
      زمین برای دو دستش به سجده افتاده
      فرات نیز ز دستان او وضو دارد
      
      لب سه شعبه به لبهای مشک آب رسید
      هنوز جرعه ای از آب در سبو دارد
      
      دهان که دست شود کار سخت خواهد شد
      چرا که حرمله را نیز پیش رو دارد
      
      رسید آخر و آبی به خیمه ها نرسید
      به جای آب سر نیزه در گلو دارد
      
        نادر حسینی
      
      ********************

      
      عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده
      آب از هرم ترکهای لبت آب شده
      
      بعد از آن که تو لب تشنه ، عطش را کشتی
      تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده
      
       بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
      برکه ازشوق رخت خانه ی مهتاب شده
      
      این فرات است که از دردغمت ـ ای دریا ـ
      بس که پیچیده به خودیکسره،گرداب شده
      
      تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست
      دل اهل حرم ازداغ تو بی تاب شده
      
      تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
      همه گفتند که ابروی تو محراب شده
      
      صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
      عکس تیریست که دردیده ی توقاب شده
      
      محسن عرب خالقی
      
      ******************
      

      
      پهنه ی دشت اگر دل نگران است هنوز
      بر تن خاک ، علم بار گران است هنوز
      
      مردی از قافله ی نور ز اسب افتاده است
      نبض امید به دست ضربان است هنوز
      
      آسمان تیره شد و از غم مرگ تو گریست
      شط پر از قافله ی اشک روان است هنوز
      
      آفتاب از اثر تشنگی ات میسوزد
      بر دل مشک از این داغ نشان است هنوز
      
      قامت سبز تر از هر چه بها رت پژ مرد
      یادگار تو از آن روز، خزان است هنوز
      
      شب ز راه آمده اما همه جا روشنی است
      چشم خورشید پی آه جوان است هنوز
      
      اشرف السادات مشتاقی
      
      ******************
      

      
      خشکیده بود آن لب دریایی شما
      بی تاب بود سینه شیدایی شما
      
      چشمان آسمان به بلندای آسمان
       مبهوت مانده بر قد رعنایی شما
      
      گل از گل رقیه ی ارباب میشکفت
      با دیدن تبسم رویایی شما
      
      بیخود نگفته اند که ماه قبیله ای
      همتا نداشت جذبه زیبایی شما
      
      از این که آب هست و لب تشنه مانده اید
      در حیرت است منصب سقایی شما
      
      برگرد و سمت خیمه زن ها قدم بزن
      طفلی نگاش مانده با لالایی شما
      
      حتی اگر به سمت تلاطم نمیزدی
      چیزی که کم نمیشد از آقایی شما
      
      مسعود اصلانی
      
      *****************

      
      داری به یک فرات بدل میکنی مرا
      مضمون صد شریعه غزل میکنی مرا
      
      من عمق بی کسی تو را درک میکنم
      وقتی شبیه مشک بغل میکنی مرا
      
      پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
      در ظرف چند ثانیه حل میکنی مرا
      
      اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
      داری در این مدار ، زحل میکنی مرا
      
      صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
      مهمان دو پیاله عسل میکنی مرا؟
      
      رضا جعفری
      
      ******************
      

      
      ای درود خدا به ساحت تان
      به قد و قامت قیامت تان
      
      ماه هم پیش تان کم آورده
      کوه می لرزد از صلابت تان
      
      همه را کشته راه رفتن تان
      همه را کشته این نجابت تان
      
      مثل یک روز روشن است آقا
      مهربانی شده است عادت تان
      
      ای سرآغاز تان کرامت محض
      با خودم فکر می کنم نهایت تان....
      
      راستی یک سئوال ، با خورشید
      از کی آغاز شد رفاقت تان ؟
      
      تو و خورشید عین هم هستید
      در بلندای قد و قامت تان
      
      حیف شد چشم تان زدند آقا
      شک نداریم در شهامت تان
      
      من از اینجا به بعد معذورم
      کاش می شد گذاشت راحت تان
      
      در لهوف آمده تفاوت داشت ....
      ...با همه نحوه ی شهادت تان
      
      تو زیارت گهی و آمده اند
      اینهمه تیر به زیارت تان
      
      گرد و خاکی بلند شد آنروز
      بر سر پرچم و علامت تان
      
      کاش یک مشت آب می خوردی
      آب شد آب از خجالت تان
      ...
      آه ...آقا ...بلند شو آقا
      مادری آمده عیادت تان
      
      مهدی صفی یاری
      
      *****************
      

      
      مادرت آمده بالای سرم گریه کند
      به پذیرایی چشمان ترم گریه کند
      
      مادرم ام بنین کرببلا نیست ولی
      شکر حق مادر تو هست برم گریه کند
      
      بین بابایم و من وجه شباهت دیده
      که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند
      
      خواهرم را تو بگو تا که دو چشمش گیرد
      گر ببندد سر نیزه سر من ...گریه کند
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************
      

      
      راه بهشت
      
       عاشق اگر شدم، اثر چشم هاي توست
       اصلاً تمام زير سرِ چشم هاي توست
      
       دلهایِ سنگ  را به نگاهي طلا كني
       اين كيمياگري هنر چشم هاي توست
      
       بعد از ابوتراب، تمام حجاز و شام
       مبهوت جرأتِ جگر چشم هاي توست
      
       كال و رسيده! گندم ري را خريده اي
       اين خصلتِ بخر- ببر چشم هاي توست
      
       آيا بهشت مي بري ام  يا نمي بري!؟
       محشر خدا پیِ نظر چشم هاي توست
      
       با كاروان گريه سرانجام مي رسم
       راه بهشت از گذر چشم هاي توست
      
       تا «إن يكاد» صبح و شبِ زينب تو هست
       بال فرشته ها سپر چشم هاي توست
      
       خرده گرفته اند كه اغراق مي كنم
       تير سه شعبه دربه در چشم هاي توست
      
       اينجا مدينه نيست، به فكر نقاب باش
       مُشتي حسود دور و بر چشم هاي توست
      
       بالاي نيزه گريه ي شرمندگي  فقط
       از روضه هاي معتبر چشم هاي توست
      
       لعنت به حرمله؛ كه به دنبال نيزه ها
       سايه به سايه همسفر چشم هاي توست
      
      وحید قاسمی
      
      ******************
      

      
      سوگند به عاشورا عباس نمی میرد
      غیرت شد از او احیا عباس نمی میرد
      
      تا دور جهان باقیست  ما تشنه و او ساقیست
      دارد لقب سقا عباس نمی میرد
      
      دل راز عطش دارد بس ناز عطش دارد
      لب تشنه و دل دریا عباس نمی میرد
      
      سوگند به حالاتش ایثار و موالاتش
      در ظاهر و در معنا عباس نمی میرد
      
      بیگانه ی خودکامه بنوشت امان نامه
      عباس نرفت زیرا عباس نمی میرد
      
      می ریخت ز سر خونش بر چهره گلگونش
      می گفت ولی زهرا عباس نمی میرد
      
      زیبا سند صبرش ، شد کوچکی قبرش
      خوان نغمه واویلبا عباس نمی میرد
      
      هر جا علمی دیدی صاحب کرمی دیدی
      فریاد بزن آنجا عباس نمی میرد
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ****************
      

      
      میان داری کن......
      
      نقاش اسب را كه زمينگير مي كشد
      يا چهره ي عموي مرا پير مي كشد
      
      بي آب، مشك را و علم را بدون دست
      يا چشم را حوالي يك تير مي كشد
      
      از لا به لاي نيزه و از لا به لاي تير
      كفتار را به سينه ي يك شير مي كشد
      
      موضوع قصه چيست چه خوابي است ديده ام؟
      احساس مي كنم كمرم تير مي كشد...
      
      بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
      يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند
      
      پيشاني ات نگاه مرا خيره مي كند
      آبي آسمان مرا تيره مي كند
      
      با مشك روي دوش به ما فكر مي كني
      با دست و سر به دين خدا فكر مي كني
      
      يا فكر مي كني كه حسين است و بعد از آن
      تنها، علي ميان حنين است  و بعد از آن
      
      اين شام آخر است و صليب است و بعد از آن
      صد خنجر است و حنجر سيب است و بعد از آن           
      
      بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
      يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند
      
      رفتي عمو كه خيمه ي مان بي عمود شد
      رفتي قيام عمه، عمو جان، قعود شد
      
      دشمن چه كرد بعد تو، خط و نشان كشيد
      رفتي عمو كه گونه ي خيسم كبود شد
      
      مردي كه ترس نام تو را داشت، بعد تو
      مردي كه گوشواره ي ما را ربود شد
      
      در قلب خسته خون تو جريان گرفته است
      آغاز قصه رنگ ز پايان گرفته است
      
      بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
      يك دشت را براي تو پُر لاله كي كند
      
      امیر تیموری
      
      ******************
      

      
      آقاي بهشت
      
       يك وقت ز خانه ات جوابم نكني
       با لفظ برو، خانه خرابم نكني
      
       مي ترسم از آن لحظه كه روز عرثات
       در زمره ي نوكران حسابم نكني
      
       پيش نظر سينه زنانت محشر
       بيچاره ي رو سيه خطابم نكني!؟
      
       نزديكي درب دوزخ آقاي بهشت
       با بستن پلك خود عذابم نكني
      
       سوگند به جان مادرت، اي آقا
       شرمنده ي روي بوترابم نكني
      
       فرداي قيامت سر حوض كوثر
       با هُرم نگاه خويش ،آبم نكني
      
       اي ساقي تشنه لب دلت مي آيد
       مهمان پياله اي شرابم نكني؟
      
      وحید قاسمی
      
      ******************
      

      
      عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو
      بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو
      
      با تو قرآن لب طاقچه را می شنوم
      «من صدای نفس باغچه را می شنوم»
      
      در خودش قدرت صد معجزه را جا داده
      این دو تا دست که بر روی زمین افتاده
      
      کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد
      چیست این عشق که هفتاد و دو مهمان دارد
      
      کم نمی آورد این یکه سوار بی دست
      کوه اگر روی زمین هم که بیفتد کوه است
      
      «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»
      در دل واقعه تصویر نماز گل سرخ
      
      کار ما نیست تو را در دو سه خط بنویسیم
      بی تو تنها بنشینیم و فقط بنویسیم
      
      آب را بعد تو صد مرتبه ما گِل کردیم
      در هیاهوی زمین دست تو را ول کردیم
      
      دست از شانه جدا را که همین نزدیکی ست
      یادمان رفت خدا را که همین نزدیکی ست
      
      یادمان رفت دل سوخته ی اکبر را
      حنجر پاره و خونین علی اصغر را
      
      یادمان رفت لب تشنه ی سقا را هم
      بر سر نیزه سخن گفتن سرها را هم
      
      ...یادمان رفت گل آن ور دیواری تو
      یادمان رفت ابوالفضل علمداری تو
      
      رضا نیکو کار



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم (تاسوعا) – روضه حضرت عباس(ع)
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد